برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 11
گفتم ترسم از این که موقع مرگتم یه پیرزن سیزده ساله باشی.
بچه...برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 17
و از آن موقع دارم به لیست آدم هایی فکر می کنم که باید وقتی در اوج خستگی، عجله یا ناراحتی با همیم دستشان را بگیرم و با لبخندی مطمئن بگویم "ولش کن، بریم یه قهوه بزنیم؟"
اما صدر لیست، جای یک اسم خالی است و درون من، چیزی فراتر از یک اسم.
بچه...برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 11
برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 9
برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 6
___
به یاد دوشنبه، پانزده آبان نود و شش و مودی که نوشتنش عبث است..
برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 11
به خودم اومدم و دیدم دارم میگم "مهربون، اینجا رو نبینید که آدم میاد غم دنیا از دلش میره و حتی خود من، یادم رفته بود قبل از اینجا چقدر دلم سنگین بود. اینجا رو نبینید که شباش روشنه و آدم اونقدر میشینه تا سبک بشه و بعد پرواز می کنه و میره. تهران شباش بلند و نفس گیر و وهم آلوده. تنهایی آدم چندبرابر خودشو نشون میده و... لطفا عاشقم کنید که دووم بیارم."
+ نوشته شده در شنبه بیستم آبان ۱۳۹۶ساعت 9:28  توسط من |
بچه...برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 18
دیشب خواب دیدم رفتم شیراز. حافظیه. اونقدر دلنشین بود که نگو. همونی بود که می خواستم، ترکیب رشت و شیراز. ابری، خنک، پر از بهارنارنج و پروانه و اطراف حافظیه هیچ ساختمونی نبود. آدم هم نبود به گمونم. همینقدر خواستنی و رویایی..
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت 15:41  توسط من |
بچه...برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 11
برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 7
برچسب : نویسنده : haa-noon بازدید : 14